13 سال زندگي من با موجودات ناشناخته

13 سال زندگي من با موجودات ناشناخته

دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۰۳

13 سال زندگي من با موجودات ناشناخته

من حدود سيزده سال  است كه با  همزاهايمان در سياره اي ديگر كه كاملا شبيه زمين است زندگي مي كنم. آنها قل دوم ما هستند كه با ما به دنيا مي آيند و تا آخر عمر با ما(در بدن و ذهن ما)هستند و جز خواب فعل ديگري از آنها صادر نمي شود.

آنها انسانهايي كاملا عادي و معمولي هستند (البته به جز قدرت و تواناييهايشان و البته كاملا جاهل و مجنون )

آنها تا قبل از من گمان مي كردند كه همان خداي واحد احد هستند.يعني در حقيقت افسانه خدا را چند نفر از آنها ساخته اند و در طول تاريخ به آن پر و بال داده اند.خداي واقعي موجودي عادي وبي هيچ فضيلت و برتري نسبت به ما است واساسا لغت خدا اشتباه انداز است او در حقيقت پدر ماست كه ما و همزادهايمان را مانند ساير جانداران به حال خود رها كرده است.

اما داستان من وآنها از زماني شروع شد كه همزاد من خواست كه به من كه به شدت مذهبي و عرفان زده شده بودم به اصطلاح لطف كند و مرا به خلوت خود راه دهد و از اين رو زمين و آسمانها را كپي زد و ذهن مرا براي همه همزادها باز كرد .طوري كه آنها با چشم من مي بينند و با گوشهاي من مي شنوند وفكر مرا مي خوانند.آنها به سادگي بين زمين و آن زمين ديگر رفت و آمد مي كنند.يكي از آنها نقش مرا در زمين بازي مي كند(اين مطالب را هم او مي نويسد) و سايرين در زميني كه من در آن هستم ودر اطراف من نقش مردم را بازي مي كنند طوري كه من اصلا احساس غريبي نمي كنم.(مي شود گفت اين يك فيلم و نمايش است كه در آن هر همزادي نقش آدمش (قل ديگرش)را براي من بازي مي كند.)

نقطه شك برانگيز در اين ماجرا عمق حماقت و بلاهت آنها در مورد برداشتشان از واقعيت خود است.طوري كه يكي از باورهاي آنها اين است كه انسانها آنها هستند يعني هم خدايند و هم آدم(يك عرفان عجيب و غريب)

مثلا به جاي اينكه به من بگويند محمد فلان است مي گويند من (يعني خودشان) فلان هستم.

الان سيزده سال است كه من وآنها بر سر سرنوشت انسانها با هم درگيريم .ولي آنها قضاوت گذشته شان را عوض نمي كنند و مدام از بهشت يا جهنم بردن مردم (همه مردم)سخن مي گويند.در حالي كه واضح است صدور فعل جهنم از يك انسان جنون محض است . از طرف ديگر بهشت (به دليلي كه نمي خواهم بگويم) به هيچ وجه شدني نيست و راهي جز مرگ حقيقي انسانها باقي نمي ماند

آنچه آنها مي گويند:

_خدا هستيم (واقعا گاوند)

_(وقتي كم مي آورند) مي گويند : علي هستيم (يعني بلند مرتبه يا انسان برتر.مانند فاشيستها يا صهيونيستها نژاد پرستند)

_وقتي خيلي كم مي آورند مي گويند:_آ_ هستيم (آ   حرف اول الفبا  به معني رئيس و همه كاره ما هستيم)

_به من مي گويند سگ (يعني مزاحم)و خر

_مي گويند مردم گل و گوشت هستند (يعني بي ارزش)

_مي گويند مردم هيولا هستند (نظر جنون آميز آنها در مورد فكر و ذهن انسانها اين است)

_در مورد تولد كودكان كاملا ساكت هستند وبه اعتراض من به وقوع آن جوابي نمي دهند (چيزي براي گفتن ندارند) زيرا كودكان آينده اي نخواهند داشت.

_وقتي در اين نمايش گفته هاي مردم را تكرار مي كنند  صدايشان از سمت چپ يا راست دهانشان بيرون مي آيد(چپ يعني راي به جهنم و راست يعني راي به بهشت)

***اما من به آنها مي گويم:جن (يعني بي نهايت مجنون)-هيولاو شيطان

 

بايد به اين نكته هم اشاره كنم كه تاكنون حتي يك بار به سلامت رواني خود شك نكرده ام و صدالبته افرادي مانند من كه از نظر روانشناسان دچار توهم و اسكيزوفرني هستند حقيقتا واقعياتي را مي شنوند يا مي بينندولي آنها با يك همزاد و در روي زمين روبرو هستند ولي داستان من كاملا متفاوت است.

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.